بچههایم! من بانوی تسبیح هستم! با این نام، در فاتیما ظاهر شدم و همچنین در جاکارئی به عنوان مادر صلح تسبیح، برای گفتن به شما: دعا کنید، دعا کنید، تسبیح مقدس را بگوید. بدون توقف به او دعا کنید، بیوقفه به او دعا کنید. با دلیجانی، پارسایی و خشنودی... دل پاک من میخواهد از تو پر شود عشق، اما اغلب دلهای شما عشقم را رد میکنند، و بدین طریق درهای دلهایشان برای من بسته شدهاست، و نمیتوانم عشقم را به درونشان ریختم، و نمی�بر زندگیشان را تغییر دهیم... بچههایم، آنچه از تو خواستهام عشق است. یک عشق که قویتر از درد باشد، یک عشق که صلیب را تحمل کند، یک عشق که فرزندانه، صادق و نرم باشد. من خسته شدهام از دیدن روحهای زیادی به پایم که فقط چیزهای مادی میخواهند، اما عشقم را قبول نمی�بر پیامهایم! بفهمید که از آسمان به زمین آمدهام، اینجا در جاکارئی آمدهام تا شما را عشق بیاموزم، برای دعوت کردن توها به عشق، و دعوت کردن توها به عشقی که فقط خدا میتواند از طریق من بدهد.
چند بار زندگیهای شما تاریک و بیمعنی مانند یک تونل بدون نور دیده شدهاست زیرا عشقم را قبول نمی�بر! اگر دلهایشان به عشقم باز شود، آنگاه نعمت من با قدرت در توها عمل خواهد کرد، صلح، تبدیل شدن، قدسیت تولید میکند، و سپس قادر خواهم بود که توها را "خدایی" کنم، شما را کاملاً غرق در خدا بگذارم... روحی که بیشتر از همه عشق دارم، آن است که بیشترین عشقی به من دارد... من کسی را دوست داریم که مشورتم را دوست داشته باشد و انجام دهد... نزد کسانی هستم که مرا برکندند، مرا بزرگ میکنند... نزدیک کسانی هستم که با دل خشنودانه مرا به عنوان وکیل عالی، همفداکار و وساطتگر تمام بشریت شناسایی کنند.
امروز با من هستید، اینجا، فرانسیسکو و ژاکینتا. دو چوپان کوچکم که همه آزمونها را برنده شدهاند...همه آزارها را فتح کردهاند، زندان، تمسخر، بدرفتاری و بیاحترامی مردم را تحمل کردهاند برای من عشق بکنید، و پیام من...اگر خوب، متواضع و عاشق من باشید، مانند آنها بودند، من شما را به آسمان میبردم، همانطور که فرانسیسکو و ژاکینتا را بردم. اما هنوز باید بسیاری از تسبیحهای خودتون رو بخوانید تا بتوانم شما رو به آسمان ببرم. عشقتان برای من و پسر الهیام هنوز خفیف است، ضعیف، متغیر، ناپایدار، بسیار انسانی و دنیوی. اما اگر خودتون را به من سپرده باشید، من عشق شما رو تبدیل میکنم به یک عشق فراطبیعی، به یک عشق فوقالعاده و الهی که شما رو در تصویر کامل و شبیهالتناسب با خدا و من باقی خواهد گذاشت... بنابراین بچههای کوچکم، خواستههای من را انجام دهید، نمونه فرانسیسکو و ژاکینتا رو دنبال کنید، و سرانجام شادترینها خواهید بود! از هیچ چیز بترسید.
من با شما هستم، و در برابر همه خطرها دفاع میکنم...امروز بهخصوص فرزندان محبوب من، بچههای کوچک عشق را مبارک میگویم. بله، برای 'بچههای کوچکی' من، برای 'فرزندانی' که بخشی از تریاقی هستند و جامعه مذهبی که پسرم عیسی و من آنرا اینجا شروع کردیم...شجاعت داشته باشید بچهها! شجاعت داشته باشید فرزندان! نمونه فرانسیسکو و ژاکینتا رو دنبال کنید! غمگین نباشید با کسانی که میگویند وقتتون را از دست دادهاید بهسبب دادن زندگی خودتون برای من اینجا، در کارها و دعاهای شما، یا غمگین نباشید برا کسی که توانو تندرست و گمراه مینامند. نه! شما 'زنبورکهای سختکوش' من هستید، که از خانهی من مراقبت میکنید، این مقدسمقام من، چیزهایی که دوست دارم را نگهداری میکنند، و شبانهروز با شمع عشقتان و دعاهای شما مراقب من هستند.
امروز توانو مبارک گویم. همهی شما رو همراهی میکنم، و بهعنوان فرزندانتون دوست دارم، آرزوم این است که همیشه نزدیک قلبمان در زمین باشید تا روزی بتوانم تو را در او، در گردن من، در آسمان فشردار کنم...امروز تمامشو مبارک گویم.
پیغام مسیح عیسی پروردگار ما
"نسل! من، پسر قدرتمند خدا هستم که اکنون به شما سخن میگویم!... نسل، بدانید که من عشق هستم! قانون من عشق است! فرمانهای من عشق هستند، انجیلهای من عشق هستند... و من همه چیز از عشق هستم... کسی که عشقی را نمی喻ن میتواند مرا، نه قانونهایم، نه پدرم، نه روح قدسیام فهمید، زیرا ما عشق هستیم... آن بود عشق که من را از آسمان به زمین آورد! آن بود عشق که باعث شد در او برای نود روز متوالی بمانم، هنگامیکه او مرا 'وجود فانی' و 'طبیعت انسانیام' داد تا سپس زاده شوم و شما را نجات دهم... آن بود عشق که من را به فقر بیپایان، سردی و بدبختی بیت لحم متولد کرد تا به شما بگویم که عشق باید فقیر باشد، که عشق ساده باشد! آن بود عشق که من را با چهل روزگی در آغوش مادرم به معبد برد تا آنجا اولین خونام را برای ردهی شما ریخته بگذارم... آن بود عشق که باعث شد همراه مادرم و پدرخواندگارم در ناصره زندگی کنم، کار کنم، اطاعت کنم و تمام وظایفام را انجام دهم تا به شما بیاموزم که عشق نیز اجرای وظیفه، تکمیل مأموریت و اطاعت است. ... آن بود عشق که من را برای غسل تعمید توسط یوحنا هدایت کرد! آن بود عشق که باعث شد در زندگی عمومیام به تبلیغ و درمان بسیاری از روحها بپردازم تا به شما بیاموزم که 'پیامبر انسان' از آسمان آمده است تا باشد عشق...و با عشقه کردن، توسط روحهایی که پدرشان را آشکار میکند، به عشق برسد... آن بود عشق که من را به صلیب هدایت کرد! آن بود عشق که مرا به تاج خارین، شلاقزنی، خیانت (بهدست یهودای اسکاریوتی)، حمل کردن صلیب و حتی مرگم را با سه گل بزرگ نخلی در دست، بین دردهای بسیار تیز و دیدن مادرم که بیش از همه غمیده است، برد. آن بود عشق که باعث شد به 'لیمبو' بروم تا به پدران مقدس اعلام کنم که ردهی کامل شده است. ...عشق بود که من را بلند کرد تا همه بفهمند، من با شما هستم، در تمام روزهای زندگیتان و حتی مرگتان نمی喚د میتواند شما را از من جدا کند، بلکه من شما را زنده دوباره به همراه خود بردارم، برای جلال پدرم یکروز اگر مرا دوست دارید و وفادار باشید. عشق بود که من را به دست راست پدر آورد تا در خانهی پدر برایتان جایگاهی آماده کنم.
من به آسمان نرفتم چون میخواستم از شما دور شوم! من به آسمان نرفتم، زیرا از حضورتان نفرت داشتم، نه! نه! من به آسمان نرفتهام چون تاسفتان را برانگیخته بودم، فرزندان عزیزم، نه! من به آسمان رفتم چون دوست دارم شما! من به آسمان رفتم تا برایتان جایگاهی آماده کنم! من به آسمان رفتم، تا از آنجا در حضور پدر میتوانستم برایتان دعا بکنم و پدر همهی آنچه که تاسفتان را دارند، با درخواست کردنش در نامام برایتان بدهد...آه، فرزندان کوچکم، چه کلماتی باید بهکار ببرم تا عشقم را به شما نشان دهم؟ چگونه میتوانم بیشتر برایتان بگویم و کنم تا باور کنید که دوست دارم شما، و در شما عشقام را پذیرفته باشید، مگر اینکه مرا روی صلیب ببینید، زندگیم را بهخاطرتان بدهیم؟ مادرم را بهعنوان مادرتان...
فرانسکو کوچک من بسیاری از شبها گریه کرد و به من گفت: 'آه، پروردگارم، چرا اینقدر غمیدار هستید؟ آره، میدانم، برای گناهانی که فقیرانهی گناهکاران مرتکب شدهاند، اما دیگر نگرید، دوست دارم شما را، و همیشه خواهش کنم، و همچنین ژاکینتا و لوسیا...آه، اگر فقط این بیگناهی کودکی داشته باشید. اگر پاکیزگی ژاکینتای داشتید، یا بیغرضیت فرانسکو، قطعاً اشکهای خون از چشم مادرم و چشم مقدسم دیگر جاری نمی�اشد، بلکه اشکهای نورانی، اشکهای شادی برای دیدن عشق ما اینقدر پذیرفته شده، قبول شده، در دلهای شما...آه، فرزندان عزیزم، این است که میخواهم ازتان: عشق. عشق. عشق...اینجا دو 'کودکی گلهدار' فاتیما هستند و یکی هنوز زندهاست...و اینجا 'چهارمین کودکی گلهدار' مادرم، 'کودکی گلهدار جاکاری' است...این است که میخواهم ازتان: مهربانی، سادهبازی، سخاوت، عشق مانند این 'فرزندان برگزیده'.
چقدر دنیا از جاسینتا کوچک من آزار داده است! چقدر دنیا از فرانسیسکو کوچولو و لوسیا من آزار داده است! چقدر دنیا این پسرم را نیز به خاطر ظهورهای ما در اینجا آزار داده است! اما آنها هستند، پیروز، زیر دست ما... این چیزیست که میخواهم از شما: شجاعت، ایمان، تصمیمگیری، تعهد، مانند این 'بچهها'. جهان آنان را دیوانه خوانده است، دنیا آنها را جنونآمیز و دزدیدهسر و دروغگو نامیده است، اما آنها خوشحال هستند زیرا عشق من را شناختهاند، و عشق دریاهای من...آنها ما را دیدهاند، عشق ما را دیدهاند، و ما را دوست دارند!..و آنها خوشحالند چون ما را دوست دارند، و ما نیز خوشحالیم زیرا در آنها و توسط آنان محبوب هستیم... همان نعمت که به همه شما میدهم، اگر مانند این 'بچهها' شوید. ...به قلب مقدس من بیایید، و من شما را از سنگهای یخزده تبدیل به 'کورههای عشق' خواهم کرد...من شما را از دریاچهٔ آب آلوده به دریاچهٔ آبی روشن و کریستالی تبدیل میکنم، جایی که قادر هستم تشنگی بیپایان من برای عشق را شرب کنم...بیایید زیرا قلب من در جستجوی دلهای شماست با عشق...به همه، برکت میدهم..."