پیام هایی به مارکوس تادو تکسیرا در جاکاری، برزیل

۱۹۹۴ آوریل ۲, شنبه

شبه یک شنبه مقدس

ادامه آگاهی

از دردهای پنهان مسیح جسی

(مارکوس): (مریم مادر ظاهر شد، 'پنجره بزرگ' دوباره باز شد، صحنه‌ها بازگشت و در حالی که همه چیز می‌گذشت، به من گفت:)

(مریم مادر)" - پس از آنکه جسی "تاج گذاری" کردند، روی او کف زدند، ضربه زدن و لگد خورد. خنده دیابولیکش و خنده‌اش قبل از زمان مرگش را کشاند. آنها گفتند:

(سربازان و فریسیون‌ها) "سلام، پادشاه یهودیان! کجاست زیرکنان شما؟ آیا زیرکنان شما به اینقدر وفادار هستند که آنها؟ اوه، پادشاه یهودیان می‌میرد؟! بله، او خواهد مرد!!"

(مریم مادر)"- خندیدن، ضربه زدند و دوباره روی سرش کوبید. یک پالتو بنفش را بر پشتش انداختند، به سبک پادشاهی. جسی از اینقدر زدن و دردها شگفت زده شده بود. خون که از 'تاج خار' جاری شد چشم‌های او را چسبانده بود و مانع دیدن هر چیزی می‌شد. پیلاتس گفت آنها باید او را بیرون بیاورند. وی فریاد زد:

(پونتیوس پیلاط) "- این است انسان!" همه فریاد زدند:

(حشد فریسیون‌ها) "- او را صلیب کنید!!!" صلیب کنید!

...در همین لحظه بود که من توسط یوحنا، مریم مجدلین و زنان دیگر آورده شدم، اگرچه همه آنچه در شب و صبح به وی رخ داد را از طریق رؤیاهایی که عالی‌ترین مرا بخشید دیدم.

من پسرم را محکوم می‌دیدم. چه درد برای او بود، این جمعیت هالوسیناسیون شده خواستار مرگش باشد! قلب بی‌عیب و نقص من از چنین دردی بزرگ که هیچ‌کس هرگز نمی‌توانست احساس کند، بداند یا آن را بررسی کند 'لحظه‌ای' کرد.

پیلاتوس دست‌های خود را شسته بود و گفت بی‌گناه است از خون جسی. آنها صلیبش را به او آوردند. آن را بر کتف‌هایش گذاشتند و فریاد زدند که بگیرد.

او تقریباً نمی‌توانست راه را ببیند. یک تیر نبود، مانند آنچه بسیاری فکر می‌کنند، بلکه یک صلیب کامل بود. جسی برای آنها «مجرمان» مورد علاقه در کل منطقه بود، بنابراین چون توانستند او را دستگیر کنند، همه نفرت ممکن بر رویش گذاشتند. آن‌ها یک صلیب کامل به او دادند.

همهٔ مردم در طول راه فریاد می‌زدند. سنگ‌هایی را بر پاهای‌اش انداختند.

غبار بر خون که از 'تاج خار' جاری بود چسبیده بود، و دیدن مسیر کاملاً برایش مانع شده‌بود. سه بار سقوط کرد. هر بار که سقوط می‌کرد، به پای‌های او ضربه زده و سنگ پرتاب کردند. این کتک‌ها مِخ‌ها را حتی بیشتر در پاهای عیسی فرو بردند. دیگر حکومت آنها نداشت، بنابراین نمی‌توانست دوباره راه برود.

یک مردی با نام سیرینوس ظاهر شد، و سربازان که می‌ترسیدند جیزس در راه بمیرد، او را مجبور کردند صلیب را پشت عیسی ببرد. به دیدار پسرم رفتم و در یک نقطه از مسیر با جان، مریم مجدلین و خواهرم، مریم کلوپاس منتظرش بودم.

تظاهرات خون‌آلود نزدیک شد: هیچ کلمه‌ای نبود. چشم‌ها سخن گفتند. دل سخن گفت. به عمق چشم‌های او نگاه کردم، و در قلب سخن گفته‌شد:

"- مادر من!" و من با یک تحریک از درد و عشق به او گفتم:

"- پسرم.

سربازان او را مجبور کردند سریع‌تر راه برود. مردم او را با صلیب از یک طرف به طرف دیگر می‌زدند. این باعث شد که من در آغوش مرگی بی‌خبر باشم، بدون اینکه بدانم چه باید کنم.

دو دل ما متحد و زخمی شده‌بودیم را برای پدرمان سماوی تقدیم کردیم، درد! هیچ تقدم دیگری بر روی زمین وجود نخواهد داشت که قادر باشد (تامین کردن، تعمیر کردن، رضایت دادن از عدالت الهی) آن را (فداییت, فداییت انسان‌ها) با خدا* انجام دهد.

*(معنی آنچه مادرم در اینجا گفته‌بود: هیچ قربانی دیگری هرگز برابر او و عیسی نخواهد بود)

یک زن، ورونیکا، با شجاعت قهرمانانه از میان سربازان گذشت و روی جیزس را پاک کرد. عیسی چهره‌اش بر پارچه چاپ شد. به همه نشان داد که چهره‌ای چاپ شده‌است تا باور کنند، اما با یک ضربه از سربازان آن به زمین افتاد. و 'تظاهرات خون‌آلود' ادامه حرکت خود را داشت.

مریم مجدلین ورونیکا را کمک کرد برخیزد. به او گفتم:

"برکت تو باشد، دختر من، برای شهادتت در میان گرگ‌های غریبه! خدا زندگی ابدی به شما بدهد!"

زنان بسیاری از دردش گریه می‌کردند. پسرم را زیر صلیب دومین بار سقوط کرد دیدم. زنان برای کمک کردن به او شتاب کردند، اما سربازان آنها را متوقف کردند. عیسی به آنان نگاه کرد و گفت:

(خداوندی ما یسوع مسیح)"- دختران اورشلیم! برای من گریه نکنید. بلکه برای خودتان و فرزندانتان گریه کنید، زیرا اگر چنین با عادل و مقدس باشد، چه باید گناهکارها انتظار داشته باشند؟

اگر من که پاک‌ترین هستم اینگونه درد می‌کشم، چه پایان وحشتناکی ندارند گناهکارها!

برای سومین بار افتاده‌ای. اشک‌هایم جاری شد و به خون تبدیل شدند، که آنها را با پرده‌ام پوشاندم.

هنگامی‌که به بالای گلگوتا رسیدند، دو دزد را صلیب کردند. لباس عیسی را با وحشت از او درآوردند.

آیا هرگز پاشنه‌ای که بر زخم‌هایتان چسبیده بود را ناگهان برداشته‌اید؟ آنگاه می‌توانید تصور کنید چه حالتی برای پسرم یسوع بوده است وقتی لباسش از او درآوردند، چسبیده به جلدی و زخمی‌اش. سربازان به یکدیگر گفتند:

(سربازان) "- بگذاریم وی برهنه باشد تا همه بتوانند او را ببینند!

هنگامی‌که این حرف‌ها را شنیدم، فرار کردم و پرده‌ام کاندیدیو را به او دادم تا برهنگیتان پوشیده شود. اما دیدن درد من، با عجیبتی حرکت مرا فهمیدند و از لباسش تماماً برنداشتند، تنها آن‌هایی که زیر پیراهن‌اش بود باقی گذاردند.

آغاز صلیبی کردند. یسوع را به سوی صلیب راندند و او را روی آن کشیده‌اند. با وحشت بسیار دست‌ها و پاهایش را کشیدند، و با چکش‌های قوی بر آنها ضربه زدند.

خون جاری شد. در همان زمان قلبم غمیده و پاکیزه هم همین زخم‌ها را می‌دید که او را شکستن، خرد کردن و آزار می‌رساندند. به صلیب کشیده شده بود، ضربه زده شدند، کتک خوردند و پا گرفتند بر بدنش.

آغاز کردند تا صلیب را با طناب‌هایی که به آن بسته بودند بالا ببرند. صلیب را آویزان کرده‌اند و در یک چاله آماده شده انداختند. صدای قوی برخورد صلیب با زمین را شنیدم، که او را از درد 'لنگ' کرد.

از بالای صلیب، او به کل جمعیتی که گرد هم آمده بودند گلگوتا نگاه می‌کرد. هیچ‌کس برای تسلیت نیامده بود، تنها برای قضاوت و محکومیت. سربازان و فریسیان با یکدیگر گفتند، سپس فریاد زدند، یسوع را آزمودن:

(سربازان و فرسیون)"- تو که دیگران را نجات دادی، خودت را نجات بده تا باور کنیم. از صلیب پایین بیای!" همه به خنده درآمدند. عیسی در بالای صلیب ناله کرد:

(خداوند ما عیسی مسیح)"- پدرم، آنها را بخشید، چرا که نمی�یند چه می‌کنند!

ما به پای صلیب وارد شدیم، مانند خانواده مرده‌دار... یکی از دزدان نیز عیسی را ستم داد و گفت:

(دزددار بد)"- آیا تو مسیح نیستی؟ اما دیگری، دیماس، صبر عیسی در تحمل این همه ستم‌ها، دعا کردن برای دشمنانش خود را دید. زندگی خودش بدون خدا را مشاهده کرد و فکر کرد:

"- این مرد که حتی دشمنانش را بخشید، تمام این سختی‌های را تحمل می‌کند، پسر خدا است!

دیماس به من در پای صلیب نگاه کرد و با فریاد خواست تا از فرزندم برای او آمرزش بگیرد. به فرزندم نگاه کردم و از او درخواست کردم که وی را بخشاید. سپس دیماس پاسخ دزد دیگر داد:

(دزددار خوب - قدیس دیماس) "تو، در حال مرگ بودن، نمی�ی خدا؟ ما به خاطر اینکه شایسته آن هستیم رنج می‌بریم، اما عیسی هیچ چیز بد نکرده است" و با برگرداندن خود به فرزندم گفت:

(دزددار خوب - قدیس دیماس) "خداوندا، من را یادت کن وقتی در پادشاهیت تو باشی! عیسی پاسخ داد:

(خداوند ما عیسی مسیح)"- حقیقتاً به تو می‌گویم، امروز با من در بیابان هستی!" تاریکی بزرگی زمین را پوشاند تا ساعت مرگ عیسی. گاهی اوقات برق و تندر زد.

عیسی مرا در پای صلیب دید. به من نگاه کرد و گفت: "من آنم که مرا دیده است:

(خداوند ما عیسی مسیح)"- زن، اینک پسرت!" سپس به یوحنّا گفت:

(خداورد ما عیسی مسیح)"- اینک مادر تو است".

...از آن زمان، من مادر همه مردان شدم. خون که از بدن مقدسش جاری شد با اشک‌های خونی‌ام که بر خاک گولگوتا ریختند ترکیب یافت.

در آن لحظه، دردم به چنین حدی رسید که هیچ عقل انسانی یا فرشتگی نمی‌توانست آن را بفهمد.

در همان زمان نیز، صلیب همه روح‌های آینده برای من نشان داده شد توسط بلندترین و چگونه حضور مادرانه‌ام با آنها کمک می‌کند تا خودشان را هم در اتحاد با عیسیم تقدیم کنند.

از این پس باید همراه تمام بیماران و مردگان باشم، تا به آنان کمک کنم که مانند یک دانه گندم روی زمین افتاده رنج ببرند و بمیرند، تا بسیاری از روح‌ها بالا بیایند و نجات یابند.

ای بچه‌های من، احساس کنید حضور شیرین‌ام کنار صلیب‌های شما است، و دل‌هایتان را به من بدهید!

(یادداشت - مارکوس): (در یک لحظه دیدم پروردگارمان با صدای بلند می‌گفت:)

(پروردگار عیسی مسیح)"- الی، الی، لاما سباختانی؟" (خدایی من، خدائی من، چرا مرا رها کردی؟) سپس فریسیان شروع به فریاد زدن با خشم بیشتر کردند. آنگاه پروردگار گفت:

"- تنشستم!" یک سرباز اسفنجی گرفت، در سرکه غوطه ور کرد، روی نوک نیشان گذاشت و برای او داد تا ببیند. سپس به عیسی فریاد زد:

"- همه چیز تمام شد... پدر، روحم را در دست‌های تو سپرده‌ام!" عیسی نیز با صدای بلند فریاد کرد و گفت:

"- مادر!!" سپس تنفسش را قطع کرد. خود را به وزن بدن‌اش تسلیم کرد، سرش روی سینه‌اش افتاده بود.

زمین‌لرزه بزرگی کوه‌ها را شکافت و زمین را لرزاند. برق و تندر صدای بلند می‌دادند. دستی اسرارآمیزی پرده معبد را پارید. سنتورین فریاد زد:

(سنتورین) "- این واقعی فرزند خداست!"

فریسیان خواسته بودند که پاهایشان را فوراً شکستند تا از صلیب برداشته شوند زیرا شب سبت نزدیک بود. آنها نیز نشانه‌هایی که در مرگ عیسی رخ داد، دیده‌بودند اما دل‌هایشان چنان سخت و کور و سرد بود که هیچ چیز دیگر بر آن‌ها تأثیر نمی�دهد. به بدن مرده‌ی عیسی با بی‌تفاوتی کامل نگاه می‌کردند.

سربازان رفتند پاهای دزدها را شکستند، آنها زودتر درگذشتند. وقتی دیدند که عیسی مرده‌است، پهلویشان را سوراخ کردند تا ببینند آیا حقیقتاً مرده یا فقط بی‌حسی شده است. خون و آب از جریحه جاری شد.

نیکودیموس و یوسف آریمتیایی با خبر رسیدند که اجازه پیلاتس را برای پایین آوردن و دفن فرزند خدا از صلیب گرفته‌اند. او مادر مقدس را نگریست، زخم زده شده و در غمر بی‌چاره‌ای فرورفته است. مادربزرگ می‌گوید:)

(مادربزرگ)"-آه، دل من به این قدر درد از هم پاشیده شد که حتی توانایی گریستن را نداشت. فرشته‌ی خداوندی که در باغ زیتون پایین آمد تا پسر الهی‌ام را در آغوش خود بگیرد و آرامش دهد، آن لحظه برای آرامی من نیز فرود آمده بود؛ گرنه می‌مردم.

از بازوهای عیسی پایین آمدند، سپس پاهایشان را رها کردند و آهسته او را در جای مادرم گذاشتند.

من مادر رحمت هستم! با چه دردی بی‌همتا پسر خدا‌ام را بر زانوهای خود پذیرفتم! لبهایم را به دست‌های مقدست نزدیک کردم! آن سر زخم زده شده! پاهایی که خون بسیار ریخته‌اند.

ای همه‌ی کسانی که از کنار می‌گذرید، ببینید و دقت کنید آیا دردی بزرگتر از دردی من هست؟

یوسف آریمتیایی، نیکودیموس، مریم مجدلنی و زنان دیگر عیسی را بر قایق گذاشتند، در حالی که من غرق در یک ekstazi از درد بزرگ بودم و تقریباً نمی‌توانستم گریسم.

او را در گور یوسف آریمتیایی قرار دادیم. مردان سنگی بزرگی راندند. سپس به اورشلیم بازگشتیم، و بدین ترتیب شب کامل خود را در دعا و سوگواری گذرانده‌ایم، مانند شبات.

فرزندان من، این ساعت‌ها قبل از قیامت را در دعا عمیق بگذارید.

دعا کنید. دنیا‌ی فاسدی که توسط گناه مرده و دفن شده‌است باید دوباره برخاسته شود. با من برای جهان دعا کنید! برای گناهاان دعا کنید!

به تو، پسرم، دریای اندوه‌ها را آشکار کردم که عیسی و من آنرا تحمل می‌کنیم تا انسانیت ردهی شده باشد.

تبدیل شوید! تبدیل شوید! تبدیل شوید! از گناهان خود پشیمان شوید! پس، فرزندان محبوب، متحد با من، مادر اندوه‌ها، به من کمک کنید تا این دنیا‌ی گناه‌کار را به یک وادی صلح تبدیل کنیم.

من، ملکه صلح، بخشی از درد پسر الهی‌ام را برای شما آشکار کردم 'یک کمی بیشتر' تا همه بتوانند احساس کنند که عشق خدا به چه اندازه به انسان‌ها رسیده‌است.

در غم مادر بزرگ من شرکت کنید و ببینید هزاران فرزندم همچنان عاشقانه از عشق خدا دوری می‌کنند و بنابراین نیاز به تبدیل دارند. بسیار دعا کن! بسیار دعا کن!

امروز، در روز درد بزرگ من، شما را با نام پدر، پسر و روح‌القدس مبارک می‌کنم.

(یادداشت - مارکوس): (از همه چیزهایی که به من نشان داده شد، نمی‌توانستم حتی کوچک‌ترین قسمت آن را توصیف کنم. اما همان‌طور که گفته شده بود، گزارش کردم چقدر توانسته‌ام، اگرچه می‌گویم که تأثیر و اثراتی که در روح من ایجاد شدند، هنوز هم احساس می‌کنم.)

به نظر می‌رسد روان، ذهن و بدن توسط یک 'نیرو' فراتر از طبیعت خود بسیار تجاوز شده‌اند، حتی به عمق‌های درون‌ترین من رسیده‌است، نیروهایم را نابود کرده و من را در حیرت گذاشته است که نمی�بم آنچه دیده‌ام را با گستردگی‌ای که می‌خواهم بیان کنم.

پس اعلام می‌کنم که از همه چیزهایی که اینجا نوشته‌ام، هنوز بسیار بیشتر برای گزارش کردن دارم، شاید باید در یک موقع دیگر و اگر مادر ما بخواهد انجام دهم.)

منابع:

➥ MensageiraDaPaz.org

➥ www.AvisosDoCeu.com.br

متن این وب‌سایت به طور خودکار ترجمه شده است. از هرگونه خطا پوزش می‌طلبیم و لطفاً به ترجمه انگلیسی مراجعه کنید